از پنجره ی نگاهم، کوچه ی انتظار را مینگرم که جای تو در لحظه های آن خالیست، اینک این منم که دعای آمدنت را میخوانم و تویی که نمی آیی...
کی این دعای من به استجابت میرسد؟ پس کی می آیی؟ ...
به چشمانم سرمه ی امید میکشم و هر روز کوچه را آب میزنم ...
میدانم که خواهی آمد ...
پنجره ی امیدم همیشه باز است و من در قاب پنجره ایستاده ام ...
می مانم تا بیایی