86/4/2
10:45 ص
راهی برای مسلمان شدن؛
از دیدن آن همه شهید شوکه شدم
تهران – حیات
الحمد لله رب العالمین
سوره فاتحه را شمرده می خواند و سعی می کرد با صوت نیز بخواند. سر مزار شهید علیرضا شهبازی بود که او را همراه حاج حسین خلیفه – امام جماعت – مسجد هدایت دیدم. حاج خلیفه گفت: اسمش اصول و 23 سال دارد، اهل آلمان است موقع نماز مغرب و عشاء متوجه او شدم که به مسجد هدایت وارد شد و کیف و اثاثیه اش را هم در کنار صندوقچه های کفشداری گذاشت و به صف نمازگزاران پیوست. بعد از نماز بچه های بسیج مسجد او را تنها نگذاشتند و برای گپی دوستانه و شام او را به سالن رزمی کاران حزب الله وابسته به بسیج مسجد هدایت بردند و تا پاسی از شب از همه گفتند و شنیدند و حاج خلیفه نیز زحمت ترجمه همه گفت و شنودها را برعهده گرفت.
کاش مکانی باشد برای جوابگویی کسانی که تازه به دین اسلام گرویده اند و به ایران سفر می کنند و با این سفر می خواهند به شبهات خود خاتمه دهند. از صحبت هایی که رد و بدل شد شنیدم که بعضی از دفتر حضرات در قم، وقتی را برای پاسخگویی به این تازه مسلمان اختصاص ندادند و خدا رحمت کند حاج علم الهدی را که ساعاتی را برای پاسخگویی به شبهات وی قرار داد. اما این تازه مسلمان، آنقدر بی تاب است که انگار می خواهد در این سفر کوتاه خود در اقیانوس بیکران نور سیر کند. با تشکر از حاج حسین خلیفه که زحمت ترجمه این گفت و گو را کشیدند و همچنین از مسوول سالن رزمی کار حزب الله که اجازه داد و گویی برخلاف قانون که حضور بانوان به آن سالن ممنوع بود. حضور مرا برای گفت و شنود پذیرفتند. گفت و گو ما را با جوان تازه مسلمان شده آلمانی که اسم خود را اصول انتخاب کرده است در ذیل می آید بخوانید.
× برای شروع کمی از خودتان بگویید و اینکه کجا متولد شدید؟
• من متولد برلین شرقی هستم. آنجا زیرسلطه کمونیست بود و با سبک آنها اداره می شد. تا اینکه یک روز دیوار مرزی برلین فروریخت . خوب یادم است من آن موقع هفت سال داشتم و وقتی که برلین یکی شد با یک سیستم کاملا متفاوت اداره شد. طوری که تفاوتش را در زندگی روزمره ام دیدم خانواده پدری من مسیحی بودند اما خانواده مادری من معتقد به هیچ دینی نبودند. پدر و مادرم اصرار داشتند که در مهد کودک و سپس مدارسی که دولتی و مسیحی بود آموزش ببینم. اما در آموزش و عمل تفاوتهایی را متوجه شدم که کم کم برای من شبهاتی نسبت به آموزش و اعتقادی که داشتم پیش آورد.
× چه شبهاتی؟
• مثلا به ما آموزش می دادند که با همسایه ها خوب و مهربان و آدمها را دوست داشته باشیم اما در عمل اینچنین نبود. این نمونه ساده و کوچکی است که گفتم.
× در چه سنی به این موارد توجه نشان دادید؟
• از پانزده سالگی درک این مسائل برایم سخت شد و به دین خود شک کردم و از آن پس به مطالعه دیگر ادیان پرداختم تا این که در این مسیر با قرآن و اسلام آشنا شدم و هرچه که بیشتر مطالعه و تفکر می کردم احساس کردم این همان دینی است که در جست و جوی آن هستم و به من آرامش می دهد و دینی است که کاملترین پیامبر آن آخرین پیامبر خداوند سبحان است.
× وقتی شهادتین را گفتید، چه حسی پیدا کردید؟
• منقلب شدم و ترسی تمام وجودم را فراگرفت. ترسی که یک سری وظایفی را برای من معین می کرد و هشدار می داد. ترس از سنگینی بار تعهد بود، گویا که تازه متولد شده بودم و مثل حضرت آدم بار امانت خدا بر دوشم سنگینی می کرد. همان لحظه بود که به آن شناختی که دریافت کرده بودم ایمان آوردم لحظه، لحظه بسیار زیبایی بود.
× شما در این سن به نور رسیدید اگر این واقعه در شصت سالگی شما رخ می داد فکر می کنید باز این احساس را داشتید؟
• پیش بینی آن خیلی سخت است و من خوشحالم که خداوند این هدیه الهی را در این سن به من دادند.
× شما به عنوان یک مسلمان تا چه اندازه به امر جهاد در اسلام آشنا شدید؟
• می دانم که جهاد در راه اسلام، بر مسلمانان واجب است. زیرا مسلمانان در مقابل متجاوزکاران باید از کشور و دین خود دفاع کنند و کشته شدگان در این راه شهیدانی هستند که در پیشگاه خدا روزی می خورند و بهشت جایگاه آنهاست.
× چقدر از جنگ هشت ساله ایران و عراق اطلاع دارید؟
• من بچه بودم اما در روزنامه ها خواندم که صدام برای گسترش قدرت خود به ایران حمله کرده و مردم ایران هم از خود دفاع کردند.
× درباره استفاده از بمب شیمیایی هم چیزی شنیدید؟
• درباره مردم کرد عراق – حلبچه - شنیدم که صدام برای سرکوبی آنها از بمب شیمیایی استفاده کرد. اما درباره جنگ ایران و عراق، فکر می کردم که در دو جبهه از بمب شیمیایی استفاده کردند. اما وقتی مطالعاتم در این باره بیشتر شد و از نزدیک با مجروحین شیمیایی برخورد داشتم فهمیدم که در این جنگ نابرابر، صدام از بمبهای میکربی و شیمیایی استفاده کرده زیرا، جز مردم حلبچه، عراق دیگر مجروح شیمیایی ندارد. به نظر من هرکس با دیدن واقعیت می تواند قضاوتی عادلانه داشته باشد. این جنگ، جنگ ناعادلانه، خشن و کاملا نابرابر بود.
× وقتی به بهشت زهرا آمدید چه حسی پیدا کردید؟
• به من شوک وارد شد فکر نمی کردم این همه جوان شهید شدند – تاسف خوردم اما از این که مردم ایران روزی را به این عزیزان اختصاص می دهند و به زیارت آنها می آیند خوشحال شدم بخصوص با نذری هایی که داشتند و بر سر هر مزار دسته گل، شیرینی، شکلات بود و ایستگاه های صلواتی به مردم آش و چایی می داد انگار که به یک شهر زیبا وارد شده بودم چون مردم همه مهربان و متحد بودند. در صورتی که این حس و حال را نمی توان در کشورهای دیگر دید. مردم کشته شدگان جنگ جهانی دوم را به راحتی فراموش کرده اند و به اندازه یک آب دهان قورت دادن به آن وقت اختصاص می دهند نه بیشتر. دنیای مردگان آنها سیاه و فراموش شده است اما دنیای شهدای شما زنده است و مردم برای برآوردن حاجات خود نذر می کنند. شهدا زنده اند و مردم همه به این درک رسیده اند تفاوت در همین دیدگاه است.
× مسلمان ماندن تعهد می خواهد و خیلی سخت است فکر می کنید بتوانی از پس مشکلات برآیید؟
• سوال خیلی خوبی است. واقعا سخت است ولی روح ...... و مرا تنها دین اسلام راضی نگه می دارد و از خدا خواسته ام که در این مسیر کمکم کند. من هم از این به بعد کمتر از دخانیات استفاده می کنم و مشروبات را به کلی کنار گذاشته ام و استفاده از گوشت خوک و سگ را در برنامه غذایی خود کنار گذاشته ام. اما آبگوشت می خورم. "کلمه آبگوشت" را فارسی گفت و حاج خلیفه گفت که او را روزی به دیزی سرا بردیم و به او آبگوشت دادیم ظاهرا هم که خیلی خوشش آمده.
× با چه کوله باری از ایران به کشور خود سفر می کنید؟
• من باز تاکید می کنم که قربانیان این جنگ شایسته این هستند که یادشان تا ابد زنده بماند و به نظر من جنگ هنوز تمام نشده و هیچ وقت مادر شهید علیرضا شهبازی یادم نمی رود او در حالی که اشک می ریخت با لحنی قاطع گفت: فقط یک پسر داشتم و شهید شد اگر بیشتر داشتم باز برای اسلام و رهبر به جبهه می فرستادم. هیچ وقت یادم نمی رود و به خاطرم می ماند که ایرانی مسلمان اینچنین برای حفظ اعتقادات خود فرزندش را به جبهه می فرستد این قصه مادر علیرضا قصه همه مادران ایرانی است. اینچنین است که فرهنگ شهادت همیشه ماندگار و زنده است.
پایان پیام