سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

86/3/9
6:46 ص

خانم هیلینکا ماریلنا آدریانا همسر جانباز ایرانی: بعضی مسلمانان ایرانی به حجابم می خندیدند...

هفت سال پیش هنگامی که اولین بار شهر سرسبز وخوش آب و هوای بخارست ، پایتخت زادگاهش رومانی به مشهد آمده بود فکر نمی کرد این شهر خشک و خاکستری این همه برایش جاذبه معنوی داشته باشد

که تصمیم بگیرد چمدان هایش را ببند و بخواهد بقیه عمرش را کنار مرقد امام رضا (ع) ودر محله قاسم آباد بگذراند او که تازه مسلمان شده بود می خواست تمام اداب و رسوم اسلام را به خوبی اش یاد بگیرد و آنها را در زندگیش عملی کند این بود که قبله آمال و آرزوهایش در ایران و آن هم در مشهد و در جوار امام هشتم (ع) می دانست اما در این بین او پس از شش سال زندگی در میان ما دلش پر است از گله هایی که از ظاهر بعضی از مسلمان نماها دیده است خانم ماریلناصفاری فارسی را خوب حرف می زند .

سایت مرکزامورزنان وخانواده - ماریلناصفاری در گفتگوی دوستانه با خبر گزاری زنان ایران "ایونا" ؛ می گوید : 38 ساله متولد بخارست ، پایتخت رومانی در 26 سالگی با یک ایرانی در رومانی آشنا شده که جهت مداوا به انجا آمده بود در حقیقت او جانباز جنگی بود و ما پس از مدتی ازدواج کردیم . فامیل صفاری را هم از شوهرم گرفته ام و گرنه اسم اصلی من قبل از ازدواج "هیلینکا ماریلنا آدریانا" بود .
وی در خصوص شغلش می افزاید :در حال حاضر آرایشگرم و مدرکم را از یک شرکت آمریکایی گرفته ام .
وی درباره علت مهاجرتش به مشهد ادامه می دهد :بعد از ازدواج با همسرم ، چون مسلمان شده بودم از طرف خانواده ، دوستان و همشهریانم دچار مشکلاتی شدم و به قول شما عرصه را بر خودم تنگ دیدم!
اما من که به حقیقتی ناب رسیده بودم پس از این تولد اولین فرزندم تصمیم گرفتم برای همیشه در ایران زندگی کنم و دین جدیدم را به خوبی بفهم و اجرا کنم.

وی درباره ترویج اسلام در رومانی چنین میگوید:

در رومانی به دلیل تبلیغات منفی زیادی که علیه اسلام شده بود ، به مسلمان تروریست می گفتند حتی خودم قبل از اینکه مسلمان بشوم از مسلمان هاخوشم نمی آمد.
در مطبوعات رادیو و تلویزیون وجمع های خانوادگی بدگویی از اسلام و مسلمین مثل آب خوردن بود اما من در جوابشان می گفتن دین اسلام تکمیل کننده ی همان دین عیسی مسیح (ع) است و به دلیل عدم آشنایی با آن نباید مورد توهین کسی قرار بگیرد البته مسایل سیاسی هم دراین بین بی تاثیر نبود چون رومانی یک کشور کمونیست بود و تا قبل از انقلاب 1989 همصحبتی با مسلمانان هم جرم سنگینی بود چه برسد به مسلمان شدن .

ماریا صفاری از اولین احساسش در بدو ورود به ایران اظهار میدارد: من با دیدن ظاهر شهر شما فکر می کردم زندگی بی روحی دارید اما وقتی وارد خانه ها شدم فهمیدم چقدر طراوت زندگی در قالی و گلیم و پشتی و سایر تزئینات خانگی شما نهفته است سلیقه ی خانم های ایرانی مرا متحیر کرد همان روزهای اول به حرم امام رضا(ع) رفتم و بهترین خاطره های زندگیم ورود به حرم و دیدن آن همه ابهت ، معنویت و فضای روحانی بارگاه امام رضا(ع) است قم و تهران برای من جالب بود ودر کل می توانم بگویم زندگی در ایران را پسندیدم اما خوب جز این سه شهر هنوز موفق نشده ام جای دیگر از ایران را ببینم واز بابت ناراحتم.

قبلا در مورد ایران چیزیه شنیده بودی ؟
نه حتی زمانی که همسرم گفت من ایرانی ام نفهمیدم منظورش کجاست و فقط یک بار از تلویزیون در زمان جنگ ایران و عراق اسم کشور شما را شنیده بودم اما خیلی زود فراموش کردم .
وقتی به اینجا آمدید فرهنگ ما را چگونه دیدید؟

قبل از آمدنم شاید نوروز 6- 7 سال پیش اول بهار به پیشنهاد هسمرم سفره ی هفت سین را در خانه پهن کردیم و یادم هست که تمام اطرافیانم از دیدن آن کلی ذوق کرده بودند بعد هم که بیشتر با فرهنگتان آشنا شدم و به ایران مهاجرت کردم از رسم و رسومات مختلف شما مثل شب چله و لباس های زیبای محلی و موسیقی ایرانی و...
خیلی خوشم آمد و اشتیاق را در مورد ماندن در ایران چند برابر کرد .
راستی تا یادم نرفته بگویم یکی از بهترین سنت های شما جمع شدن تمام خانواده دور سفره ی رنگا رنگ و مملو از غذاهای خوشمزه و معطر ایرانی است که در نوع خود در دنیا بی نظیر است .
حالا از اسلام بگویید؟
صحبت کردن از اسلام برای من خیلی سخته من از اسلام فقط شنیده هایی در ذهن دارم ، البته چند مورد هم کتابهایی به زبان مادری ام مطالعه کرده ام اما در مجموع عاشق این دین شده ام فکر می کنم به آرزوهای کودکی ام رسیده ام یادم می آید وقتی اولین بار روسری سرم کردم و چادر نماز پوشیدم چقدر سبک شدم و روی سجاده در اولین نماز چقدر گریه کردم .

من قبلا مسیحی بودم ولی وقتی مسلمان شدم به معنای واقعی خدایم را یافتم این تمام چیزهایی است که از اسلام می دانم و می خواستم به ایران بیایم و تمام و کمال از دین تازه ام لبریز شوم اما خوب دچار مشکلاتی شدیم و نشد .

یعنی شما نتوانستید به سووالات تان جوابی بدهید یا اینکه از مشکل دیگری حرف می زنید ؟
راستش من با دیدم بعضی از مسلمانان ایرانی و دور و بری هایم که به دیدم من به حجابم می خندیدن و می گفتند توکه اروپایی هستی چرا ؟ و با یا جوابهای سرسری که در پاسخ به سوالات من می دادند و می دیدم که خودشان خیلی بی اطلاعاند دچار نوعی سردرگمی شدم و این سردرگمی ام خصوصا با دیدن و رفت و امد با خانم هایی که در ظاهر مسلمان بودند ودر باطن به گونه ای دیگر تبدیل به دلسردی بدی شد .

البته من با کمک خانواده ی شوهرم نماز و روزه و سایر ارکان اسلامی را کاملا یاد گرفتم و رعایت می کردم و هنوز هم نمازم را سر وقت می خوانم اما از خودم می پرسم این مردمی که اسم مسلمان را یدک می کشند و حتی مرا راهنمایی می کنند چرا این همه از واقعیت اسلام به دورند مثلا همین تیپ ها و ظاهرهای غیر اسلامی که در خیابان ها می بینم یا مراسم هایی که واقعا از یک مسلمان بعید است خلاصه به قول شما با دیدن این دورویی ها سووالاتم بی جواب مانده اند بدبختانه همسرم هم بعد از برگشت به ایران فکر می کرد اخلاق مردم مثل سال های دوران جنگ اس و با اعتمادی که به چند نفر کرد تمام دارایی اش را از دست داد واو که الان یک جانباز است در روستاها و شهرهای دور و بر مجبور است آشپزی بکند و فرصت نمی کنند به من کمک نی کند البته هم این طور نیستند و من نمی خواهم همه را محکوم کنم دوستان مومن و خوب هم زیادند و تا حدی کمک کرده اند.

به نظر شما بزرگترین گناه چیست ؟
به نظرم دروغ و نیرنگ و دورویی خیلی بد هستند به طور طبیعی وقتی با کسی صحبت می کنم فکر می کنم راست می گوید ولی بعد که حرف هایش دروغ از آب در می آید به دلسردی من هم اضافه می شود چند نفر از همکارانم مغازه هایشان را در ایام شهادت امام علی (ع) باز کرده بوند و حتی مشتری هم داشتند و این یعنی دروغ چطور ممکن است هم مسلمان باشند و هم آرایشگاه شان را باز کنند و خیلی راحت کار کنند؟ یا به دروغ می گویند مسلمانیم و عملا از کمونیست ها هم بدترند.

خانم صفاری حرف های جدی و ناراحت کننده ای زدید ، حالااز آرزوهایتان بگویید : بزرگترین آرزویم این است که قران را به زبان رومانیان بخوانم بروم حج ، زیارت کربلا و فکر می کنم با اینر سفرها و خواندن قرآن به زبان مادریم از این دو دولی ها نجات پیاد کنم در ضمن خیلی دوست دارم بروم جبهه را هم ببینم شنیده ام جوانن پاک زیادی انجا شهید شده اند و حالا در بهشتند چون شوهر خودم هم در جهبه جانباز شده باید حتما یک روز بروم واز نزدیک لمسش کنم و بالاخره آرزو می کنم روزی تمام مسلمان ها ظاهرا و باطنشان یکی شود و این قدر به فکر زرق و برق زندگی و مل دنیا نباشند .


و حرف آخر ماریا صفاری در گفتگو با ایونا ؛
من به خدا اعتماد زیادی دارم و هر کاری می کنم با اسم خودش شروع می شود و خدای خیلی به من و خانواده ام لطف کرده که نعمت سلامتی را به ما داده است .
حرف آخر هم این است همانقدر که دورویی باعث تشویق ذهنی من شد همانقدر هم سختگیری بعضی ها در دین مرا به شدت نگران و ترسان کرده است
به آنها هم می گویم برای سکانی که مثل من تازه و مسلمان شده اند نباید اینقدر تندی به خرج داده و سختگیری کرد و به قول شما ایرانی ها نه به این شوری شور نه به ان بی نمکی !

ایونا به نقل از مرکز امور زنان


مشخصات مدیر وبلاگ
 
لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ