سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

86/3/14
8:43 ص

با الهام از مجله صاحب الزمان ( شماره 14 ) صفحه 25

 

در ایام محرم ... خانه ای در کشور انگلستان ... جمعی سیاهپوش ... بساط دیگ و آتش و نذری و عشق به مولا حسین ...

در این میان دو زوج مسیحی تازه مسلمان که هر دو پزشک هستند با شور و عشق و حال در مجلس مولایشان خدمت می کنند .  بخوانید دلیل این شور و حال را از زبان خانم دکتر انگلیسی تازه مسلمان:

* درست است شاید عادی نباشد اما من دلم ربوده شده عاشق شدم و این شور و حال که می بینی به خاطر محبت قلبی من است .

-  دلربای تو کیست ؟ چه عشقی و چه محبتی ؟

یا مولانا صاحب الزمان ادرکنا

 

* من وقتی مسلمان شدم همه چیز این دین را پذیرفتم به خصوص این که به شوهرم خیلی اطمینان داشتم و می دانستم بی جهت به دین دیگری رو نمی آورد . نماز و روزه و تمام اعمال و برنامه های اسلام را پذیرفتم 

فقط در یک چیز شک مرا فرا گرفته بود و آن هم مساله آخرین امام و منجی این دین مقدس بود که هر چه فکر می کردم برایم قابل هضم نبود که شخصی بیش از هزار سال عمر کند و باز با همان طراوت جوانی ظهور کند و اصلا پیر نشود . تا اینکه

در ایام حج ... کاروان حج لندن ... تازه مسلمان انگلیسی ... سفر حج ... با شکوه ترین مظهر دین ... اولین بار دیدن خانه محبوب

به طوری متحول شدم که تا آن وقت اینچنین منقلب نشده بودم تمام وجودم می لرزید و بی اختیار اشک می ریختم.

روز عرفه ... صحرای عرفات ... تراکم جمعیت ... گویا قیامت است و اینجا صحرای محشر

در آن شلوغی ناگهان متوجه شدم که کاروانم را گم کرده ام

هوای داغ ... سیل جمعیت مانند موجی به این سو و آنسو روان

کسی زبانم را نمی فهمید و من حیران و سرگردان و خسته و بی پناه نمیدانستم چه کنم و غروب آفتاب نزدیک بود . گوشه ای نشستم و شروع کردم به گریه کردن  و گفتم :  خدایا خودت به فریادم برس

در این لحظه دیدم جوانی خوش سیما جمعیت را کنار زده به سمت من می آید چهره اش چنان جذاب بود که تمام غم و ناراحتیم فراموشم شد با لهجه فصیح انگلیسی به من گفت : " راه را گم کرده ای ؟ بیا تا من قافله ات را به تو نشان دهم . " هنوز بیش از چند قدم پیش نرفته بودیم که با چشم خود و در نهایت تعجب کاروان لندن را دیدم . از او حسابی تشکر کردم و موقع خداحافظی به من گفت  : " به شوهرت سلام مرا برسان . " من بی اختیار پرسیدم : " بگویم چه کسی سلام رساند ؟! " گفت : " بگو آن آخرین امام و آن منجی آخرالزمان که تو در رمز و راز عمر بلندش سرگردانی من همانم که تو سرگشته او شده ای " تا به خود آمدم دیگر آن آقا را ندیدم....

 

وای بر ما ... وای بر ما

آن زن در انگلیس و در خانواده ای مسیحی به دنیا آمده و ما در ایران و در خانواده ای مسلمان .... ما ادعای مسلمانی داریم و ادعای انتظار فرج ... ما خود را عاشق امام زمانمان می دانیم

ولی آن زن امام زمانش را دید ولی ما ......

sah.persianblog.com


مشخصات مدیر وبلاگ
 
لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ